12 می 2019 / ساعت: 09:34
پویش تضمینی فقه تمدنی
فقه تمدنی به این موضوع وابسته است که اجتهاد و غایت آن چگونه تعریف شود که با تعریف این دو دایره آن متغیر می شود و در فقه تمدنی اگر از موضوعات به سمت ادله حرکت کند پویش این فقه تضمینی است چراکه از همان خاستگاه خود مسأله های عینی را نشانه می رود و حل آن مسأله های عینی را در دستور کار خود قرار می دهد و به همین دلیل از این لحاظ فقه متفاوتی خواهد شد.
مبانی این فقه تمدنی شامل حداکثری بودن دخالت قلمروهای دین در زندگی انسان است که در فقه حکومتی این را داریم و دیگری دلالت نصوص دینی بر ساخت نظام های سیاسی اجتماعی است که در این امر دعوا است و طبعا اگر فقیهی این دلالت را نپذیرد و استشمام نکند که از دل نصوص دینی می توان نظامات استخراج کرد، قطعا فقه او تمدن ساز نخواهد بود و در عین حال نمی توان ادعا کرد که فقه مأموریت تمدنی ندارد.
اگر نصوص دلالتی بر ساخت نظام نداشته باشند دیگر دلالتی بر تمدنی ندارند
اگر نصوص دلالتی بر ساخت نظام نداشته باشند دیگر دلالتی بر تمدنی نخواهند داشت؛ تمدن هر تعریفی که از آن ارائه شود به اصطلاح تمدن، نظام حاکم بر نظامات است و وضعیت ترکیبی از نظامات است و در هر تمدنی شما نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی دارید و این نظام از همان انسجام و پیوستگی در می آید که اگر در تمدن نظام نباشد فرو می پاشد.
از دیگر ظرفیت ها می توان به ظرفیت روشی فقه اشاره کرد که از بین ظرفیت های روشی فقه، فقط بحث ظرفیت تأویل در فقه شیعه را باز می کنم که چگونه این ظرفیت برای ما قدرت تمدنی تولید می کند؛ تأویل روشی است که در برخی از علوم انسانی از جمله عرفان، کلام، فلسفه و فقه به منظور پرکردن فاصله عصر صدور روایت و عصر اجتهاد به کار گرفته می شود و نصوصی داریم که در عصر ظهور نازل و جعل شده است و واقعیت زندگی داریم که مربوط به دوره هائی از زمان است که با عصر ظهور روایت فاصله دارد.
در عین حال بسیاری از مناسبات زیستی ما در عصر کنونی با آنچه که از روایت ما در عصر حضور معصومین و صدور روایات برمی آید تفاوت دارد؛ اجتهاد مکانیزم و فرآیندی است که می تواند بین واقعیت زندگی ما و نص عصر ظهور ارتباط برقرار کند و روشی که اجتهاد به کار می گیرد تا این ارتباط را برقرار کند روش تأویل است که یکسری روایات در آن بازخوانی و یا حتی طرد می شوند بدین معنا که تلاش می شود به نحو حداکثری بین محتوای روایت و واقعیت زندگی کنونی ارتباط برقرار شود.
سختی کار اجتهاد همین است که از یک طرف حجیت ظواهر را پذیرفته و بسیاری از خروجی های استنباطی اجتماعی ما مبتنی بر حجیت است و بر روی ظواهر است و از طرف دیگر فقه ما نمی تواند ظاهرگرا شود چراکه حنبلی و سلفی و مدل وهابیت می شود و از آنجا که آنها صرفا در دایره ظاهر نصوص مانده اند نتوانسته اند زندگی امروزی را تحلیل کنند.
معمولا برای این کار فقیه چند کار انجام می دهد که گاهی اوقات با روایات نسبت می گیرد و احساس می کند که یک روایت مربوط به قضیه شخصیه خارجیه است و وقتی یک روایت را به صورت قضیه خارجیه فهم می کند قابل تعمیم نمی داند و با یک قرائنی روایتی را القای خصوصیت می کند و می تواند به امروز تعمیم دهد؛ اینکه چه روایاتی را باید القای خصوصیت کرد و چه روایاتی را قضیه الخارجیه فهم کرد، هنر مجتهد است.
اگر یک فقیه دستگاه فقاهت خود را بخواهد به انسجام برساند اینکه درباره روایات چه فهمی باید داشته باشد باید دقت کند. اگر مبانی دقیق چیده نشود بالاخره تعارض پیدا می کند و این تأویل عقلانیتی دارد که مناط این عقلانیت را از عرف و بنای عقلا گرفته می شود.
کاربست تأویل مسبوق به سه پیش فرض است. اولین پیش فرض این است که حکم خلاف عقل در شریعت وجود ندارد و پیش فرض دوم این است که ائمه اطهار(ع) در بیان احکام دینی دچار خطا و اشتباه نشده اند و پیش فرض سوم این است که تشخیص مخاطب نصوص ملاک فهم عقلان یا غیر عقلانی بودن نصوص است.
خلاصه
نظر به اینکه تمدن یک ساحت کثرت گرائی است و کثرات دارد اگر چه حیث این کثرات تشتت نیست بلکه نظم و انسجام است و هر منبع معرفتی که بخواهد تمدن ساز باشد باید بتواند با کثرات متنوع تمدن نسبت بگیرد و ادعای بنده این است که میراث فقهی شیعه در برش های فقهی فردی، سیاسی، اجتماعی و حکومتی به گونه است که می تواند با کثرات تمدن ارتباط بگیرد و برای همه لایه های انسان نسخه داشته باشد.
به نقل از سایت وسائل
دیدگاهی ثبت نشده است.
نظر کاربران