چیستی و چرایی فقه حکومتی (بخش دوم)
به گزارش معاونت اطلاعرساني مؤسسه فتوح انديشه: چيستي و چرايي فقه حکومتي و فقه دولت موضوعي است که در گفتار حجتالاسلام و المسلمين دکتر احمد رهدار در ضمن نشست اساتيد دانشگاهي زاهدان مطرح و مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. در ادامه؛ «بخش دوم» از اين گفتار که با محوريت پرسشهاي حاضرين، طرح و تفصيل يافته است، تقديم ميشود.
ملاحظات اعضاء و پاسخهای استاد رهدار
پرسش: در فقه حکومتی یا فقه دولت از فقه کدام یک از مراجع باید استفاده کنیم؟
- پاسخ استاد رهدار: آن چیزی را که حقیر از بعضی از اساتیدمان الهام گرفتم و ایرادهای آنها را برطرف کردم و منتشر کردم، این است که ما در دستگاه حاکمهمان باید یک مرکز دکتورینال فقهی راهاندازی کنیم. جایی که تمام امور مستنبط به آنجا بیاید و در آنجا نیز میز بزرگی وجود داشته باشد که تمامی اینها در آنجا قرار گیرد و مسائل اجرایی کشور از این مرکز تقاضا شود. اکنون سیستم اجتماعی ما چهگونه میتواند این مشکل خود را برطرف کند؟ فقه که نتوانسته است برای همه مسائل اجتماعی در داخل کشور مطلب تولید کند. ما میبینیم که در جاهایی که فقه تولیدهایی داشته، به بهترین نحو پیش میرویم. اما در جاهایی که فقه تولید نکرده است، با استفاده از عرف دانشگاهی غربی آن را پیش میبریم. لذا بهترین راه حل در این زمینه ایده مرحوم شهید صدر مبنی بر «دستگاه فقاهت جمعی» است. یعنی در زمانهای که فقه ما کاملاً متورم نشده است تا ما بتوانیم همه مسائل را با آن حل کنیم، ما به جای عرف دانشگاهی غربی که صدها جلد کتاب در رابطه با آن نوشتیم و گفتیم که بنیانهایش از ما نیست و ضد ما است، لازم داریم که اجتماع را بر پایه مطلق فقه حل کنیم. مسألهای از جامعه به این دستگاه فقاهت وارد میشود و گاهی با فتوا و مستنبط یک فقیه خاص کاملاً تطبیق میخورد و ما همان را اجرایی میکنیم؛ زیرا مبانی تا هشتاد درصد مشترک است. یا اینکه تطبیق نمیخورد و با ترکیب اینها پاسخ داده میشود.
- بیان دلیل: مشکلات اجتماع را باید بر پایه مطلقِ فقه، حل کرد و نمیتوان بر پایه فقه معیار این کار را انجام داد؛ زیرا هیچ فقه معیاری نداریم که ادعا کند: پیچیدگیهای جامعه امروز را یک تنه میتواند خودش برطرف کند.
پرسش: گاهی این فتاوا با یکدیگر تعارض مستقیم دارند، در این موارد ما باید چه کاری انجام دهیم؟
- پاسخ استاد رهدار: این تعارض از نظر کمی و کیفی نسبت به تعارضی که دستگاه فقاهت ما با خروجی علوم انسانی غربی دارد، کمتر است. اینکه علوم انسانی موجودی که میخوانیم و اتفاقاً فارغالتحصیلهای این رشته را عقلا مینامیم، این علوم انسانی، علوم انسانی اسلامی نیست. اگر مفروض میگیرید من دیگر بر روی آن بحث نمیکنم. اما اگر میخواهید آن را فرضیه بگیرید، خود آن جای بحث دارد. یعنی ساعتها باید بحث کنید که علوم انسانی موجود که اکنون میخوانیم، نسبتش با دین چیست؟ ما معتقد هستیم که در کل ضددین است و جزئیاتش فایده ندارد.
- فرضیه: علوم انسانی، اسلامی نیست و در کل ضد دین است و جزئیاتش فایده ندارد. به علت اسلامی نبودن علوم انسانی، عقلای نظام پروژه انقلاب فرهنگی را رقم زدند، امّا به جهت وقوع جنگ نتوانستند کار مهمی انجام دهند. اکنون به چه دلیل پروژه تحول علوم انسانی به عنوان پروژههای کلان فکری جامعه ما تبدیل شده است؟ به خاطر اینکه هر چه پیشتر میرویم، انقلاب نیز خودش را به تفصیل میرساند.
- در مقابل هرچه برونداد علوم انسانی غربی به تفصیل میرسد، تضادهایش بیشتر خود را نشان میدهد. اکنون ما به مرحله تضاد رسیدهایم و هیچ راهی نداریم. علوم انسانی مجموعهای از گزارههای غیرمرتبط نیست که شما از من بپرسید. علوم انسانی غربی یک پکی است که گزارههای آن به هم مرتبط است و دارای یک نظام ارزشی است که بر گزارههای آن حاکم است و هرچه برونداد آن بیشتر شود، تضادهایش بیشتر میشود.
- هنگامی که به سراغ علوم انسانی میرویم و گزارهای را بیرون میکشیم، متوجّه میشویم که این گزاره هیچ مشکلی ندارد. این واقعاً درست است. آن گزاره به تنهایی هیچ ایرادی ندارد؛ اما زمانی که در یک مجموعه و سیستم قرار میگیرد، نمیتواند به درستی عمل کند. این سیستم دارای یک نظام ارزشی است که بر آن حاکم است. به همین علت وقتی در پک میآید، همان گزارهای که در بیرون به صورت جدا هیچ مشکلی نداشت، زمانی که در این پک مورد ارزیابی قرار میگیرد، اخلال ایجاد میکند و سیستم را خراب میکند.
- بسیاری از چیزها در دنیای غرب وجود دارند که وقتی ما آنها را در کانتکس غرب مطالعه میکنیم، مثبت هستند. اگر شما سکولاریزم را در تاریخ غرب به هر نحوی مطالعه کنید یک حرکت رو به جلو است. ولی بسیار امر واضحی است که همین سکولاریزم در عالم اسلامی یک امر منفی است.
چند پرسش با مضمون مرتبط.
- پرسش اوّل: نسبت غرب زمان ما با جامعه جاهلیت در چیست؟
- پرسش دوّم: آیا پیامبر اسلام تمامی آنچه که در زمان جاهلیّت وجود داشت را کنار گذاشتند و اسلام جدیدی آوردند یا آنکه انتخاب و گزینش کردند و آنچه را که خوب بود، انتخاب کردند؟
- پرسش سوّم: آیا نمیتوان با نظام جاهلی امروز نیز تعامل کرد و خوبیهای جامعه غربی را گرفت و بدیهایش را رها کرد؟
- پاسخهای استاد رهدار
- پاسخ اوّل: از دیدگاه غربیها جوامع بدوی، جوامع مکانیکی بودند و امروزه جوامع ارگانیکی هستند. جوامع مکانیکی و اجزاء آن ـ برخلاف جوامع ارگانیکی که اجزای مختلف آن همدیگر و کلّ را پشتیبانی میکنند ـ نمیتوانند از یکدیگر پشتیبانی کنند. اکنون به گونهای شده است که ورزش غرب از فلسفه غرب پشتیبانی میکند و فلسفه از سیاست، سیاست از تکنیک و تکنیک از مدیریت پشتیبانی میکند.
- پاسخ دوّم: از لحاظ نظری دستگاه جاهلیت در ذهن پیغمبر خاتم در کل باطل است و به لحاظ عملی پیغمبر خاتم شیب گذار از دستگاه جاهلیت ایجاد میکند و وقتی هم در نهایت شما به صورت پسینی اسلام را مطالعه میکنید، هیچ چیز اسلام با هیچ چیز جاهلیت تشابه ندارد. اسلام چه چیزی را از دنیای جاهلیت امضا کردیم؟ بهعنوان مثال؛ بیان میکنند که شما بئر را امضا کردید. حال باید دید که ما بئر را در کجا امضا کردیم؟ ما در فرآیند اسلام برای بئر ده مورد قید و شرط گذاشتیم و آن را به چیز دیگری تبدیل کردیم. در زمان جاهلیت سنتهایی وجود داشت که ما در مقام عمل و در گام اول پذیرفتیم که به تناسب بسط و قدرت تصرف خود به آن قیدهایی وارد کردیم و در نهایت چیزی که به دست آوردیم تنها از لحاظ اشتراک لفظی با آن کلمه یکی بود.
- مقایسه بین عملکرد پیامبر (ص) در زمان جاهلیت و انقلاب اسلامی از دیدگاه استاد رهدار. اکنون نسبت ما با غرب همانند همین است. ما میخواستیم در علوم غربی تصرف کنیم که جنگ به وجود آمد و در نتیجه ما ناچار شدیم که به همان چیزهایی که در گذشته بود، اکتفا کنیم و در آن زمان به مسأله جنگ بپردازیم. چرا که این وضعیت با تمام بدیهایی که داشت، بهتر از نبودنش از اساس بود. بعد از جنگ نیز زمانی که خواستیم پروژه تحول علوم انسانی را برپا کنیم، دانشگاهها را تعطیل نکردیم و شیب گذار ایجاد کردیم. پیغمبر خاتم هم شیب گذار ایجاد کرد. اکنون غرب به لحاظ عملی صد در صد ضد ما است و ما نمیتوانیم همه درها را ببندیم. پس شیب گذار ایجاد کردیم. پروژه تحول علوم انسانی نیز زمینه چنین چیزی است.
- اگر ما بخواهیم تلفیق کنیم و سر و ته علوم غربی را بزنیم و از میان آنها گزینش کنیم و آیه یا روایت به علمی مانند روانشناسی اضافه کنیم، موفق نخواهیم بود؛ زیرا غرب قدرتمندتر از این است و این اجازه را به ما نمیدهد. بسیار سادهانگارانه است که ما بگوییم، منتظر میمانیم تا غرب زحمت لازم را بکشد و تولید علم کند، آنگاه من از میان آن علوم، علوم خوب را تفکیک میکنم و علوم بد را رها میکنم. غرب به هیچ وجه اجازه این کار را نمیدهد. حتی اگر روزی هم برسد که غرب این اجازه را صادر کند، باز هم این امکان وجود ندارد. چرا که خروجی نظام ارزشی آنها تبدیل به این علوم شده است. حدود صد و پنجاه سال است که کشورهای مختلفی در دنیای غیر غربی میخواهند غرب را گزینش کنند و عقلای همه این کشورها نظرشان همین بوده که خوبیهای غرب را گزینش کنند و قرار نبوده است که بدیهای غرب را گزینش کنند؛ اما نتوانستند صرفاً خروجی خوبیهای آن را گزینش کنند. مگر این امکان وجود دارد که شما خوبی کارخانه را بیاورید و دودش را نیاورید؟ مگر شما میتوانید موبایل را بیاورید و جوکهای داخل آن را نیاورید یا مضرت دیگر آن را؟ میبینید که شما در همین پدیده ساده نمیتوانید تصرف کنید، حال چهگونه انتظار دارید که در کل این نظام پیچیده غربی بتوانید تصرف کنید.
- نظام برساخته غرب، دارای یک اقتضائاتی است که به نظر بنده ذاتی است و در عین حال که معتقد هستم اقتضای ذاتی است، معتقد هستم که اندیشه اسلامی این غنا و قوت را دارد که در آن شکاف ایجاد کند، در آن تصرف کند و قلب مؤید در آن ایجاد کند. همچنان که شخص پیغمبر خاتم در کافر انقلاب ایجاد میکند و او را مؤمن میکند. ما نیز میتوانیم در دستگاه رقیب خودمان تصرّف ایجاد کنیم و قلب ماهیت ایجاد کنیم.
- بین دانش و ارزش در قرن بیستم تفکیکی وجود ندارد، بلکه اعتقاد به تفکیک این دو مربوط به قرون ۱۸ و ۱۹ میباشد و امروزه تلقی این نیست که تکنولوژی خنثی است. پس اینطور نیست که گفته شود؛ این ابزار در دست شما است و شما میتوانید با آن هر چیزی را که خواستید بسازید و اگر نخواستید آن را انجام ندهید.
- ادعا و مفروض من این است که علوم انسانی موجود در دانشگاههای ما ربطی به دین ندارد. این معدود افرادی را که شما در دانشگاهها میبینید که درس میخوانند و هنوز بچه مسلمان هستند، ربطی به نظام دانشگاهی ما ندارد و مربوط به تربیت خانوادگی آنها است. یا در بعضی از موارد نیز مربوط به کانونهای تربیتی بیرون از دانشگاه است. وگرنه شما این مسأله را در نظر بگیرید که دوستان ما بعد از انقلاب با همه زحماتی که کشیدند، حکومت پشتیبانی میکند، تبلیغات پشتیبانی میکند، اساتید دانشگاهها که خود ما هستیم و کس دیگری نیست، اما با تمام این موارد باز هم سکولار میشود. ما که استاد دانشگاه از بیرون نیاوردهایم. بنابراین چرا خروجی دانشگاههای ما به صورت آشکارا سکولار میشود؟
- پرسش چهارم: آیا به نظر شما حوزه کنونی ما سکولار نشده است؟
- پاسخ استاد رهدار.
- حوزه ما که اکنون سکولار است، ضرورتاً به خاطر محتوای کتابهای درسی نیست؛ چرا که محتوای کتابهای درسی ما در حوزه سکولار نیستند؛ به خاطر افرادش نیز نیست؛ بلکه به خاطر ساختار حوزه است. گاهی اوقات وقتی شما ساختار را جابهجا میکنید، نتیجه به کلی تغییر میکند.
- ما محتواهای اسلامی قوی و زیبایی را در حوزههایمان میآوریم که در قالبهایی زده میشود که سطح آن قالب از محتوا پایینتر است و به اصطلاح محتوا تابع قالبهایی است که خروجی سکولار دارد.
- پرسش پنجم: آیا این حوزه میتواند فقهی را تولید کند که توان اداره جامعه را داشته باشد؟
- پاسخ استاد رهدار.
- ما در بهترین شرایط برای مسائل نظام غرب پاسخهای اسلامی پیدا میکنیم. اکنون در قم طبق باور حقیر، محتواهای فقهی که به درد اداره اجتماع بخورد، کم نداریم. زمانی آقای مکارم فرمودند که این بیانصافی است اگر ما بگوییم در داخل حوزه کاری برای نظام و اجتماع انجام ندادیم. به نظر حقیر ما کتابهای فراوانی در رابطه با فقه داریم و فرمایشات بزرگواران در سطح تولید محتوا، درست است و کارهای زیادی در این زمینه صورت گرفته است. لکن قصه اینجا است که همه آنها در قم دفن شده است. کارویژه قم و در کل حوزههای علمیه ما اکنون پر از افراد عمیق غیرمفید شدهاند که بیش از ۲۰ سال الی ۴۰ سال درس خواندهاند و در نهایت امر نیز به حل مسائلی میپردازند که زمین آن توسط کس دیگری طراحی کرده است و از جنس کارویژه حوزه نیست. بهعنوان مثال؛ در دانشگاهها اساتید ما در بهترین شرایط به مسائلی از دانشجویان پاسخ میدهند که آن مسائل در عین اسلامی بودن، برای ما مسأله نیستند و این مسائل مربوط به عالم دیگری است و این در حالی است که مسائل جدی حوزه بر روی زمین ماندهاند.
- ما بعد از آنکه انقلاب اسلامی را تولید کردیم، پیشنویس قانون اساسی کشور را به مرحوم آقای حبیبی دادیم که درسخوانده غربی بود، بنویسد. چرا؟ چون ما استراتژیست نیستیم و تنها یاد گرفتهایم که حل مسأله کنیم. غافل از اینکه اگر شما این مسأله را در این کانتکس حل کنید یا در کانتکس دیگری حل کنید، به نتایج بسیار متفاوتی از هم دست مییابید. در واقع ما علم میخوانیم اما مدیریت علم را نمیخوانیم. ما باید علم بخوانیم و بتوانیم مسأله حل کنیم. ولی این تنها کار ما نیست. ما علم را آموختهایم و یاد گرفتهایم که مسألههای علمی را نیز حل کنیم؛ اما یاد نگرفتهایم که چهگونه باید این علم را مدیریت کنیم.
- مثال اول: شما اکنون به راحتی میتوانید به تمامی سؤالاتی که در مدرسه از شما میپرسند، پاسخ دهید، اما طرح نظام تعلیم و تربیت دینی ندارید.
- مثال دوم: روزی که مرحوم آقای شیخ عبدالکریم از اراک راهی قم شده بود، در همان زمان فقیه بزرگوار دیگری در همین تراز نیز وارد قم شده باشد. دو ماه بعد از ورود اینها با هم جلسهای میگذارند و آقای شیخ عبدالکریم از آن فقیه میپرسد که شما چه کاری انجام میدهید؟ ایشان نیز پاسخ بدهند که الحمدلله زمانی که من وارد قم شدم، دوستان زحمت کشیدند و کلاس درسی برای من دایر کردند و من مشغول تدریس در آن کلاس هستم. اکنون نیز بعد از گذشت دو ماه که تمامی روزها حتی روزهای جمعه کلاس داشتم، درس کفایه را به پایان رساندم. اتفاقاً استقبال خوبی نیز از کلاس به عمل آمد. سپس ایشان از شیخ عبدالکریم بپرسد که شما در این مدت چه کاری انجام دادید؟ ایشان نیز بگوید که من وقتی به قم آمدم، گشتم، صحبت کردم، جلساتی کار کردم؛ اما فرصتی پیش نیامد که بخواهم درس فقه اصول را راهاندازی کنم. ولی طرح یک حوزه علمیه را ریختهام. میبینید که در اینجا شیخ عبدالکریم فقیهی است که کانتکس میسازد و آن دیگری فقیهی است که مسأله، حل میکند. اکنون حوزه از روش فقیه اول استفاده میکند.
نظر کاربران