18 جولای 2020 / ساعت: 10:41
در این دورۀ آموزشی که قریب به ۴۵ استاد از اساتید حوزههای علمیۀ برادران و خواهران شهرستانهای «زابل» و «زهک» حضور داشتند، استاد «دکتر احمد رهدار» به بررسی آسیبهای مباحث ولایت فقیه در حوزههای علمیه پرداخت که چکیدهای از آن تقدیم میگردد:
۱) جدّی نگرفتن بحث ولایت فقیه و استلزامات معرفتی آن در حوزه های دانشی و روشی حوزه علمیه
الف) در لایۀ آموزش.
نظریۀ ولایت فقیه، در لایۀ آموزش به ساحتهای مختلف بحثهای آموزشی حوزوی تسرّی داده نشده است. حتی در مراکز تخصصی فقهی حوزوی، درسی به نام ولایت فقیه وجود ندارد؛ در نتیجه طلاب فاضل حوزه، حتی با سرفصلهای ولایت فقیه آشنا نیستند.
همین غفلت در عدم ورود نظریۀ ولایتفقیه در لایۀ آموزشی باعث شده که نظریات امام خمینی و مهمترین نظریات ایشان در «فقه سیاسی» و «ولایت فقیه» در مباحث فقهی حوزههای علمیه به بحث و گفتوگو گذاشته نشود. درنتیجه الزامات امتداد این نظریه در حوزههای دانشی همچون مباحث «فقه سیاسی» و «فقه حکومتی» در حوزه، حداکثری نشده و اگر اساتیدی هم اقدام به ورود در این مباحث را داشته باشند بهدلیل آمادهنبودن محتوای علمی مباحث، کلاسهایشان ادامهدار نمیشود.
نظریۀ ولایت فقیه، در لایۀ آموزش به ساحتهای مختلف بحثهای آموزشی حوزوی تسرّی داده نشده است. حتی در مراکز تخصصی فقهی حوزوی، درسی به نام ولایت فقیه وجود ندارد؛ در نتیجه طلاب فاضل حوزه، حتی با سرفصلهای ولایت فقیه آشنا نیستند.
در آن مراکزی هم که بحثهای ولایت فقیه مطرح میشود، فقط به تدریس نظریۀ امام و تکرار آن بسنده میکنند که آن فایده چندانی ندارد. به همان میزانی که انقلاب امام در دنیا بسط داده میشود، لازم است تا نظریۀ ولایت فقیه هم بهعنوان پشتیبان نظری انقلاب، به همان میزان بسط داده شود؛ یعنی نظریۀ ولایت فقیه امام علیالمبنی، به مباحث جدیدی که زمان امام مطرح نبوده تا امام به آنها بپردازد، پرداخته شود.
ب) در لایۀ پژوهش.
در حوزۀ پژوهش هم نظریۀ ولایت فقیه جدّی گرفته نشده است. در این خصوص حوزه میتواند موضوعات مختلفی برای پایاننامههای طلاب، از صحیفۀ نور امام آماده کند و اینگونه افکار امام در را رشتههای مختلف وارد کرده تا بسط یابد.
۲) انحصار مباحث ولایت فقیه در رویکرد فقهی و عدم بهکارگیری ظرفیتهای علوم دیگر برای تقویت مباحث ولایت فقیه
الف) انحصار مباحث ولایتفقیه به رویکرد فقهی و عدم استفاده از مباحث پیرامونی، در طلّاب، ایجاد حسّ تکراریبودن میکند. مطرحکردن مباحثِ پیرامونی ولایت فقیه، این مباحث را جدید، نو و کاربردی کرده و در جا انداختنِ مباحث ولایت فقیه کمک خواهد کرد.
ب) از ظرفیتهای علوم دیگر در تقویت مباحث ولایت فقیه استفاده نشده است.
از ظرفیت «علوم سیاسی» در تبیین نظریۀ ولایت فقیه استفاده نشده است.
از ظرفیت دانش «تاریخ» در پختهکردن بحث ولایت فقیه کمک گرفته نشده است.
از ظرفیتهای «جامعهشناسی» در تبیین ولایت فقیه استفاده نشده است.
از ظرفیتهای «علم کلام» در تبیین این نظریه نسبتاً خوب استفاده شده؛ ولی از ظرفیتهای دیگر علوم، استفاده نشده است.
ج) از ظرفیتهای روشی هم در تبیین ولایت فقیه استفاده نشده است.
از ظرفیت روشهای عقلی برای اثبات ولایتفقیه جز آنمقداریکه امام آن را جزو بدیهیات شمرده و فرموده تصوّر ولایتفقیه، مساوی با تصدیقش بوده، چیزی افزونتر استفاده نشده است.
از ظرفیتهای تجربی استفاده نشده؛ درحالیکه این روش میتواند در حلّ بسیاری از مسائل ولایت فقیه کمک کند. گاهی با یک مقایسۀ مختصر میان کشورهایی که ولیفقیه ندارند، با ایران که ولیفقیه دارد، در مسأله حلّ بحرانها میتوان به مسأله ولایت فقیه، کمک کرد؛ ولی متأسفانه این ظرفیتهای روشی، مغفول واقع شده است.
یکی از آسیبهایی که به مباحث ولایت فقیه در حوزههای علمیه وارد است؛ رویکرد پاسخگویی به شبهات در این موضوعات است.
۳) غلبه رویکرد پاسخگویی به شبهات ولایت فقیه بر اصل مباحث آن
یکی از آسیبهایی که به مباحث ولایت فقیه در حوزههای علمیه وارد است؛ رویکرد پاسخگویی به شبهات در این موضوعات است. ابتناء بحث ولایت فقیه بر پاسخ به شبهات از کلاههایی است که سر ما رفته است. این رویکرد، موجب لغزاندن بحث ولایت فقیه در سطح فهم رقیب، بلکه در سطح بازی رقیب خواهد شد. زیرا با این رویکرد، مفروضات خود در باب ولایت فقیه را باید تبدیل به فرضیه کنیم. مثلاً ابتدا ضرورت ولایت فقیه را اثبات کنیم، و بعد به مباحث دیگر برسیم؛ درحالیکه ضرورت ولایتفقیه را از ابتدا باید مفروض بگیریم تا مباحث با کندی مواجه نشده و پیش برود.
نظریۀ ولایت فقیه هم مانند دیگر نظریههای علمی هرچقدر هم که قوی باشد باز شبهات پیرامونش باقی میماند. مهم ایناستکه این گفتمان نسبت به گفتمانهای رقیب همچون مارکسیستها، طرح و قوت گرفته، که خود دلایلی دارد؛ ازجمله اینکه: ۱) گفتمان اسلام در دسترس مردم ایران بود و بیش از هزار سال با آن مأنوس بودند؛ ۲) روحانیت بهصورت شبکهای در کلّ ایران پخش بودند؛ ۳) گفتمان ولایتفقیه نسبت به گفتمان رقیب، تعداد بیشتری از نیازهای جامعه را پاسخ میدهد. همینمقدار که این گفتمان کارآمدی بیشتری دارد، کفایت میکند تا از گفتمانهای رقیب، پیشی بگیرد. نه امکانش است که همۀ شبهاتِ پیرامون ولایتفقیه را فعلاً پاسخ داد؛ و نه ضرورت دارد. مصروفکردنِ وقت در پاسخدهی به شبهات، نهتنها به رشد نظریۀ ولایتفقیه کمک نمیکند، بلکه برعکس، باعث تقویت و رشد گفتمان رقیب میشود.
۴) عدم موفقیت در گزار از اصول معارض نظریۀ ولایت فقیه
الف) نظریۀ ولایت فقیه، دلالتهایی در عرصههای مختلف دارد، که درصورت پذیرش این نظریه، باید تن به دلالتهای آن نیز بدهیم.
ب) برخی دلالتهای ضروری ولایت فقیه:
از لحاظ نظری، بین نظریۀ ولایت فقیه و دلالتهایش در حوزۀ مدیریت و استقلال حوزه های علمیه نمیتوان جدایی انداخت. کسیکه نظریۀ ولایت فقیه را مطرح میکند، منطقاً نباید شعار «استقلال حوزه» بدهد. مدیریت مطلقۀ ولیفقیه، اقتضا میکند که همۀ مراکز علمی، تحت مدیریت او باشند؛ ولی الآن در حوزۀ علمیه، هنوز همان درسهایی را میخوانند که قبل از انقلاب میخواندند. یعنی چه انقلاب میشد و چه نمیشد تغییری در حوزههای علمیۀ ما صورت نمیگرفت. مسألههای انقلاب اسلامی ما، هنوز روی میزِ حوزۀ علمیه نیست؛ چون حوزههای علمیه، خود را مستقلّ از حکومت میدانند.
این در حالتی است که ما تردید نکنیم «حوزههای علمیه مستقل هستند». چهبسا این ادّعای نزدیک به واقعیت، وجود داشته باشد که حوزۀ علمیهای که مستقل نیست، دیگر چرا پز استقلال میدهد؟ اگر بودجۀ «مرکز خدمات» و «دفتر تبلیغات حوزه علمیه» را حکومت تأمین نکند، آنها در ادارۀ خود دچار مشکل خواهند شد.
مسأله ایناستکه اگر حوزههای علمیه، مستقل هستند، بنابراین نباید از حکومت هیچ پولی بگیرند و اگر پول میگیرند، دیگر پذیرفته نیست که ادعای استقلال کنند. اگر مراجع معظم و حوزههای علمیه بتوانند موقوفات مربوط به حوزه را احیاء کنند و دیگر احتیاجی به پول دولت و حاکمیت نداشته باشند، آنگاه خواهند توانستند ادعای استقلال کنند؛ در غیر اینصورت عدم استقلال، الزاماتی را بهدنبال دارد که باید به آن تن داد.
ما استقلال حوزه از حکومت را مُجمل رها کردهایم و این وضعیت، پیامدهایی را بر ما تحمیل کرده است. ازجمله اینکه ۹۰ درصدِ طلبههای نخبه، پساز اتمام سطح عالی، به ایندلیل که حوزه نمیتواند آنها را تأمین کند، وارد دانشگاه میشوند. عقبۀ تاریخی علمای شیعه را ببینید که چقدر سفرهای علمی داشتند؛ حالا طلبه های ما به شهر خودشان نمیتوانند بروند، چون هزینۀ مالی آن را ندارند. تئوری فقرِ طلاب که از دوران حاکمیتِ طولانی تصوّف، بر تاریخ ایران بهجامانده را به اسم دین، جا زدهایم. وقتی میگوییم اسلام دین جهانی است، باید مبلّغان آن دین بتوانند بهراحتی بهجاهای مختلفِ جهان، سفر کنند. الآن اساتید دانشگاه بهراحتی با بودجۀ حکومت اسلامی بهجاهای مختلف دنیا بورسیه میشوند، فرصت مطالعاتی پیدا میکنند؛ امّا به حوزه که میرسد و میگوییم ما در عصر جهانیشدن هستیم و باید ذهن طلبۀ ما جهانی شود، میگویند ما پول نداریم. وقتی نظام، در قانون اساسی جمهوری اسلامی، خود را مکلّف به حمایت از تمامی نهضتهای آزادیبخش کرده است، این شعار، با این وضعیتِ بدِ اقتصادی حوزه جور درنمیآید.
مسأله ایناستکه اگر حوزههای علمیه، مستقل هستند، بنابراین نباید از حکومت هیچ پولی بگیرند و اگر پول میگیرند، دیگر پذیرفته نیست که ادعای استقلال کنند. اگر مراجع معظم و حوزههای علمیه بتوانند موقوفات مربوط به حوزه را احیاء کنند و دیگر احتیاجی به پول دولت و حاکمیت نداشته باشند، آنگاه خواهند توانستند ادعای استقلال کنند؛ در غیر اینصورت عدم استقلال، الزاماتی را بهدنبال دارد که باید به آن تن داد.
آرزوی چهارده قرن شیعه این بوده که حکومت داشته باشد تا دین را اجرایی کند؛ حالا که به حکومت رسیدهایم، فریاد میزنیم که چرا با بودجۀ حکومت اسلامی، دانشگاهها دانشجوهای مسلمان ما را سکولار تربیت میکنند؟ حاکمیت هم که میخواهد به حوزه کمک کند تا علم دینی تولید کنیم و بشر را از علم سکولار نجات دهیم، حوزه میگوید من از حاکمیت پول نمیگیرم. سؤال ایناستکه اگر حکومت، حکومتِ امام معصوم (علیهالسلام) هم باشد، آیا باز هم حوزه نمیخواهد از حکومت پول بگیرد؟ مجمل ماندنِ استقلال یا وابستگی حوزه به حکومت، خیلی به ضررِ حوزه تمام شده و میشود.
آیا در دورۀ حاکمیتِ فقیه جامعالشرایط بر حکومت، فقیه یا مرجع دیگری میتواند زعیم باشد؟ زعامت چند مرجع، در روزگاری که شاهِ قلدری بر مملکت، حکومت میکرد و هرکدام از مراجع، مجبور بودند در حدّ وسع خودشان بخشی از مردم را زعامت کنند، پذیرفتنی است؛ اما اکنون که فقیهی جامعالشرایط ]که منتخب خبرگان است[ بر مصدر زعامت نشسته است، اشکالی ندارد بگوییم؛ حق زعامت صرفاً با ایشان است.
از وجود فقها و مراجع تقلید در دوران حکومت ولیفقیه میتوان در جایگاه خبرگان فقهی ارشد نظام سیاسی، بهعنوان متفکّران ارشد دینی بهره بُرد. حکومت مثل یک دستگاه پیچیده است که کمترین تغییری در آن، به کل سیستم، سرایت پیدا میکند و اثر میگذارد.
اگر قرار است وجوهات به صحنه اجتماع بیاید، صرفاً باید از مجرای ولیفقیه حاکم بیاید. بهدلیل اینکه وجوهات، مال «فقیه حاکم» است؛ ولو اینکه من، مقلّد ولیفقیه نباشم، اما باید وجوهات را به «ولیفقیه حاکم» داد.
اصل «عدم ولایت أحد علی أحد»، نه با نظریۀ ولایتفقیه سازگاری دارد و نه با نظریۀ ملاصدرا. اگر نظام هستی را بر پایه نظام إلهیهای که برخی علما تقریر میکنند، میدانیم، اتفاقاً اصل «ولایت أحد بر أحد» میشود. هرکسی به میزان بهرۀ وجودی که دارد، نسبت به زیر دست خودش ولایت دارد، و نسبت به بالاتر از خودش تولی دارد؛ و این یک اصل تکوینی است.
ریشۀ اصل «عدم ولایت أحد علی أحد»، در دورانی توسط فقها مطرح شد که میخواستند از ولایت فلان حاکم، فلان سلطان و پادشاهان ظالم بر شیعیان جلوگیری کنند، و لذا این اصل را مطرح کردند و باقی ماند؛ اما وقتی به حکومت رسیدند، فهمشان تغییر کرد و فهمیدند با اصل «عدم ولایت أحد علی أحد» نمیتوان حکومت کرد.
درحال حاضر اصطلاح مجتهد را برای کسی به کار میبرند که «قوّۀ استنباط احکام از نصوص را داشته باشد و دین را بهدرستی بفهمد». اما فهم دین، امری مقدّماتی است. دین نیامده است که فهمیده شود؛ دین آمده است که اجرا شود. صریحِ فرمایش امام ایناست: شخصی که در سطحِ فهم دین باقی مانده و نمیتواند حکم مستنبط را اجرا کند یا نمیتواند نظارت بر اجرای صحیح آن داشته باشد، مجتهد نیست. خروجی دستگاه حوزۀ ما فقهایی شدهاند که دین را می توانند خوب بفهمند. آنچه مخالفان دین با آن مشکل دارند، فهم دین نیست؛ بلکه اجرای دین است. شما تا زمانیکه در سطح فهم دین، باقی بمانید، فرد مقدّسی هستید؛ اما وقتی خواستید دین را اجرا کنید، منافع خیلیها را به خطر میاندازید. آغاز دعوا و فحش خوردن است. ما اگر فقط بفهمیم که دین دنبال تحقّق عدالت است، ولی توان اجرای عدالت را نداشته باشد، آیا از این دین، آبی برای جامعه گرم میشود؟
مشکلِ الآنِ حوزۀ علمیه ایناست که ۴۰ سال، افرادی را در اقتصاد تربیت کرده است که وقتی مؤسسه قرضالحسنه تأسیس کردند تا بانکداری اسلامی داشته باشند، بانک مرکزی بهخاطر حفظ منافع خودش، آن مؤسسات را به ورشکستگی کشانید. مجتهد باید بتواند در مقام اجرای اقتصاد دینی، جلوی اینگونه بازیها بایستد و فحش بخورد تا دین اجرا شود. انسانهای مقدسی که دین را خوب میفهمند؛ ولی توان اجرای آن را ندارند به درد دین نمیخورند.
ما اجتهاد را درست تعریف نکردهایم و اجتهاد را در حدّ فهم دین نگه داشته و مانع اصلی امتداد اجرایی دین شدهایم.
۵) غفلت از استنباط نظریه های فقهی فراتر از احکام فقهی
کار حوزه نباید اختصاص به استنباط احکام پیدا کند. دین بیش از احکام است. احکام در ذیل نظریهها، کارویژه پیدا میکنند. نظریۀ فقهی غیر از احکام فقهی است. نظریۀ فقهی در دانشهای پیرافقهی داده میشود؛ در کلام داده میشود. نظریۀ ولایت فقیه، نظریۀ فقهی است، اما در علم کلام تولید شده است. کسی اگر فلسفۀ فقه نداند، نمیتواند نظریۀ فقهی بدهد. خودِ علم فقه، علمِ موردمحور و مسألهوار است. نظریۀ فقهی را کسی میتواند بدهد که از احکام فقهی فاصله بگیرد. این فاصلهگرفتن، در فلسفۀ فقه صورت میگیرد؛ و در کلام صورت میگیرد؛ و با رویکردهای دیگری صورت میگیرد. فقهای ما، نظریۀ فقهی تولید نمیکنند، احکام فقهی تولید میکنند. نظریه در دانشگاه، پارادایم نامیده میشود. حوزه باید پارادایم تولید کند؛ وگرنه پارادایمها را دیگران تولید میکنند و حوزه در مسیر ریلگذاری شدۀ دیگران، فقط حلّ مسأله میکند، که خودش باعث توسعه آن پارادایم هست.
دیدگاهی ثبت نشده است.
نظر کاربران